ارغوانارغوان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

خط خطی های مادرانه

اینم از برنامه من

بعد از هشت روز تاخیر بالاخره پری خانوم امروز تشریف فرما شد. هنوز مطمئن نیستم که این ماه بخوام داروها رو شروع کنم. احتمالا بذارم از پری بعد. باید یه ماه قبل از انتقال دوباره سیپروترون و دکاپپتیل استفاده کنم. فکر کنم یه ماه استراحت بدم بد نباشه. اینطوری تو تیرماه که عروسی زیاده با خیال راحت میچرخم. داروها هم میمونه واسه ماه رمضون. بعدشم که ملت چون بخاطر افطاری تازه همدیگه رو دیدن هوس صله رحم نمیکنن و با خیال راحت میتونم استراحت کنم. بدون اینکه کسی شک کنه این دختره کجاست و چرا خبری ازش نیست. جالبه. ما کسایی که قراره زیفت کنیم همچین این مساله رو پنهان می کنیم انگار میخوایم از دیوار کسی بالابریم. فقط و فقط واسه اینکه از زبون مردم در امان...
28 خرداد 1392

من تپل

تنها چیزی که ناراحتم میکنه ریزش شدید موهام و بالا رفتنه وزنمه که باعث میشه دیگران سر به سرم بذارن. تو چشم بقیه من الان یه موجود شکموی تنبلم. چقدر بده که نمیتونی در جواب حرف کسایی که باریکی بالاتنه شونو به رخت میکشن بگی که "داروهای هورمونی به من نمیسازه". بهشون بگی که من نصف شما هم غذا نمیخورم. تازه از همه شما هاکه نشستید داره به من راهکار نشون میدید هم بیشتر فعالیت میکنم. امروز همه فامیل خونه مامان بودن. فیلم عروسی خواهرمو که میدیدیم همه وقتی دیدن چقدر اونجا لاغرم شروع کردن به نصیحت که کمتر بخور و ورزش کن. ... عیب نداره. این روزها هم میگذره. وقتی دوباره دور کمرم شد 70 سانت به همشون نشون میدم. ...
24 خرداد 1392

این روزها

این روزها آسمان خاکستری است. شب شب است و روز نیز شب. لیک دیگر در اندیشه ی تو نیستم؛ خودخواه تر شده ام. این روزها بی دغدغه بودنت قهوه ام را تلخ تر مینوشم. دیگر شتابی برای صبحانه و قرص ساعت هفت ندارم. دیگر نه در خواب درگیر توام نه در بیداری. پس از یک سال از حصار اندیشه ات خلاصی یافته ام. این روزها دوباره با خود خلوت میکنم. بدون حضور تو خود را به محاکمه می کشانم و حساب موهای سفید شده ام را از خودم میپرسم. به خود خشم میگیرم، پای درد دل خود می نشینم و باز هم من می مانم و من. از منی که این روزها از خیال تو گذشته ام بگذر... ...
14 خرداد 1392

مسابقه وبلاگی

با تشکر از مهسا جون که منو برای شرکت تو مسابقه وبلاگی دعوت کرد.   1-بزرگترین ترس تو زندگیت چیه؟ نبودن عزیزانم 2-اگه 24 ساعت نامرئی بشی چیکار می کنی؟ نمیدونم. شاید یه سری به چند تا زندگی اطراف میزدم. 3-اگه غول چراغ جادو توانایی بر آورده کردن 5 الی 12 حرف رو داشته باشه چیه؟ همه آرزوهام 4-از میان اسب و پلنگ و عقاب کدومو دوست داری؟ عقاب 5-کارتون مورد علاقه ی کودکیت چیه؟ بلفی لیلیبیت 6-در پختن کدوم غذا مهارت نداری؟ . من ؟؟؟ غذا؟؟؟ مهارت؟؟؟ 7-اولین واکنش موقع عصبانیتت چیه؟ سکوت 8-با مرغ،اورانیم،دریا و خسته جمله بساز  مرغهای دریایی رو  اورانیوم...
13 خرداد 1392

سپاس نامه

تکه نانی دارم خرده هوشی سر سوزن ذوقی  مادری دارم بهتراز برگ درخت دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که دراین نزدیکی است لای این شب بوها پای آن کاج بلند...    ا ین پست رو میذارم برای تشکر از همه دوستایی که تو این مدت باهام همدردی کردن. بهم سرزدن و با صحبتها و پست هاشون نذاشتن احساس تنهایی کنم. برای تشکر از خاله عزیزم که دوهفته تمام با دلسوزی مادرانه و همصحبتی خواهرانه کنارم بود. برای تشکر از مادر و خواهرم که هر لحظه از نظر روحی کنارم بودن و نذاشتن دلسرد بشم. برای تشکر از همسرم که هر لحظه بیشتر از قبل با محبت هاش سعی کرد بهم آرامش بده. و برای تشکر از خدایی که دراین نزدیکی ست... ...
8 خرداد 1392

طب سنتی

تو وبلاگ آزاده جون خونده بودم که علیرغم مشکلی که داشتن با مراجعه به دکتر عظیمی تو قم باردار شده بودن. من و همسرم هم گفتیم ماکه این همه  اذیت شدیم. اینم روش. واسه همین امروز راه افتادیم رفتیم قم. دیروز تماس گرفتم و برای امروز ساعت 6 بعدازظهر بهمون وقت دادن. ما هم رفتیم و آقای عظیمی رو دیدیم. یه عطاری کوچیک بود که به محض ورود یه بوی خاصی مثل رازیانه به مشام می رسید. جالب بود مثل خیلیا ادعا نمیکرد میتونه کاری بکنه. میگفت انشااله. در ضمن گفت که خیلی وقتا نی نی سایت و میخونه و تا قبل از خوندن این سایت فکر نمیکرده این همه منتظر وجود داشته باشه. آقای عظیمی یه سری دارو به همسرم داد. منم برای کاهش وزنم ازش دارو خواستم که نداد و گفت شم...
8 خرداد 1392

نقطه، سرخط...

 یکم، دوم، سوم، چهارم،... بیست و هفتم، بیست و هشتم و ... روزهای شمارش دوباره شروع شد. دوبار دیگه باید تا بیست و نمیدونم چندم بشمارم. بازم باید برگه های تقویم و بذارم روی میز کنار تختم و هر شب عین زندانیا یه ضربدر به تاریخاش بزنم. بعدش دوباره بشمارم تا پنج. قرصام و شروع کنم و بازم بشمارم تا بیست و یک. دوباره صبح زود بیدار شم برای آمپولا و بشمارم تا بیست و هفت. بعدش دوباره باید بشمارم تا ده. هی بشمارم و بشمارم و بشمارم. یک، دو، سه، چهار... تا اگه دکتر تشخیص داد وقت خوبیه، بعد از چهار تا پری برم برای انتقال. روز دوازدهمه که کابوس از دست دادن شما ادامه داره و خونریزیم هنوز قطع نشده. پریروز دکتر می گفت احتمالا باردار شده بو...
6 خرداد 1392

همسرم

تمام عاشقانه هایم تقدیم تو. همیشه کنارم بمان تا نفسهایت دلواپسی هایم را تسکین ببخشد. دستان گرمت را از دستانم دریغ مکن. موهای خاکستری ات را همچنان به انگشتان من بسپار و شانه هایت را تنها برای حضور من خالی بدار. بگذار قلبت حریم و محرم من باشد. بدان که همیشه دوستت دارم و زمان را مجال این نده که بر رنگ عشقمان گردی بنشاند. بوسه هایت هماره گرم و آغوشت امن باشد. بگذار عشق، دوست داشتن و داشتن باشد. دستانم را از حضورت تهی نکن که چه روزهایی در پیش است که باید باتو زندگی کرد و چه راههایی که باید با تو پیمود... روز مرد و روز پدر مبارک. ...
4 خرداد 1392
1